فلسفه اینکه برنده جایزه صلح نوبل رو شرور بین المللی می خوانیم چیه ؟!
فلسفه اینکه دوره همه چیز به پایان رسیده به جز ادبیات چرت و پرت گویی و خزعبل بافی چیه!؟
فلسفه اینکه یک فوتبال درب و داغون داریم و این همه روزنامه و گزارشگر و مفسر فوتبالی چیه ؟!
فلسفه اینکه وبلاگنویسی تقریبا تبدیل به چیز نویسی شده و وبلاگستان تبدیل به جوادستان چیه ؟!
فلسفه اینکه از همون اولش هم از رضازاده خوشمون نمی آمد چه برسد به الان چیه ؟!
فلسفه اینکه بعضی آقایون (!) زن می گیرند اما در اصل شوهر می کنند چیه ؟!
فلسفه اینکه بعضی ها عمر وبلاگنویسی شون رو بالای 10 سال می دانند در حالیکه اولین پست وبلاگ فارسی سال 80 نوشته شده چیه ؟!
فلسفه اینکه هنوز عاشق قدم زدن های شبونه در پارک جمشیدیه هستم چیه ؟!
فلسفه اینکه باید هر شب یک لیوان کاپوچینو بخوریم چیه ؟!
فلسفه اینکه الان خوابم می آد و خوابم نمی بره چیه ؟!
اخراجی های 3 رو هم دارند می سازند اونم با چه فیلمنامه ای ، اصلا خجالت نکشید پاشید برید ببینید و باز هم بخندید و باز هم رکورد بشکونید و بار دیگر ثابت کنید که ایرانی هستید باردیگر نشان دهید حافظه تاریخی تون اندازه چیز است .
وقتی می نویسم ملتی هستیم که حافظه تاریخیمون چیزِ (!) به ظاهر روشنفکران می آن چیز شعر میگن و هزار جور استدلال شخماتیک می آرن که این نوشته توهین آمیزه و ما هم به جرم حقیقت گویی میشیم آدم بدِ ...
یکذره فکر کنید و به اطرافتون نگاه کنید ، وقایع جامعه رو سبک سنگین کنید حداقل با خودتون رو راست باشید !!!
پ.ن : خدا رو شکر اینجا تقریبا از دست روشنفکران در امانیم !!!
امروز مهمان جشن شکوفه ها در مدرسه ای واقع در یکی از جنوبی ترین مناطق تهران بودم .
حدود نیم ساعتی رو با مدیر مدرسه حرف زدیم از سفره های خالی از خانواده های بی سرپرست از کنار خیابان شب رو سپری کردن از حسرت داشتن توپ 40 تیکه و ماشین کنترلی از ترک تحصیل ها و مشکلات خانوادگی گفت ... کم کم بچه ها اومدن و مدرسه پُر شد از بچه های کوچک و با روپوش های سبز پر رنگ به همراه مادران که اغلب چادر به سر بودند و چند تا هم پدر که اتفاقا اونها هم لباس تیره به تن داشتند !!! ناظم بچه ها رو مرتب می کنه و بعد از کلی عقب و جلو کردن بچه ها بالاخره صف ها تشکیل میشن و مدیر آماده سخنرانی ...
به سرنوشت فکر میکنم به کوتاهی ها به حق و ناحق کردن ها و به مسئولیت ها ، به اینکه چند تا از این بچه ها به خاطر مشکلات خانوادگی در آینده ترک تحصیل می کنند چند تاشون قراره خیلی زود مرد بشن و خرج خانواده بدهند چند تاشون توان این رو دارند که زیر بار این مشکلات و محرومیت ها کمر صاف کنند و بایستند !!!
از توصیف واژه عاجزم نمی دانم چه بگویم ، دنیای بی رحمی ست یا آدم های بی رحمی هستیم نمی دانم !!!
همین الان یکدفه یاد دوران دور افتادم زیاد دور هم نیست همین چند سال پیش ...
روزی 2-3 تا آپ می کردم حال و حوصله ای داشتم که نگو وبلاگم شده بود جزئی از زندگیم جزئی از وجودم که نبودش رو نمی تونستم تصور کنم .
حالا همه چیز برام عادی شده ؛ فهمیدم که تو این دنیا به هیچ چیز و هیچ کس نباید زیاد دل ببندم و فقط و فقط باید به خودم و توانایی هام تکیه کنم ...
حالا دیگه خبری از روزی 2-3 تا آپ نیست خبر از بحث و جدل و خودنمایی های مجازی نیست حالا دیگه به قول معروف خروس خون می ریم بیرون و سگ خون بر می گردیم و شب ها به زور نسکافه و دوش آب سرد می شینیم پای نت !!!
حالا مثلا شدیم یک بلاگر عاقل ، کسی که سرش به تنش زیادی نکرده و بوی قرمه سبزی کلَش خوابیده و زبونش کوتاه شده ...
آدم ها تغییر می کنند گاهی وقتها به خواست خودشون گاهی وقتها هم به اجبار اما خوبِ هر کس گذشته خودشو از یاد نبره و گهگاهی نگاهی به آلبوم خاطراتش بندازه ...
امشب به یاد قدیم ها 2 تا آپ کردم امشب به یاد قدیم ها سر به دوستان قدیمی زدم امشب به یاد قدیم ها با آیدی قدیمی یاهو آن شدم امشب به یاد قدیم ها پای کامپیوتر قدیمی نشستم و نوشتم امشب به یاد قدیم ها کمی آه کشیدم و به یاد بعضی ها کمی احساساتی شدم ...
امشب به یاد آن دوران ها ابی گوش دادم ؛" شب مرد تنها " چقدر از این آهنگ خاطره دارم
امشب می خوام تا صُب بیدار باشم و یاد گذشته ها رو زنده کنم و خاطره بازی کنم ولی چه کنم که همین الان هاست که از شدت خستگی غش کنم . امشب هم به خاطره ها پیوست ...
شهر هرت کجاست ؟؟؟
شهر هرت جای ست که در آن مداحان سیاستمدار و کارگردانان مبلغ مذهبی و چماقداران کارگردان و خودروسازان وارد کننده برنج و نظامیان همه کاره می شوند ...
در شهرهرت قورباغه ابوعطا میخواند و آب سربالا به آسیاب این و آن می ریزد ؛ جای عادل و ظالم ، دانا و نادان و راستگو و دروغگو ؛ خیاینکار و امین عوض میشود .
شهر هرت مردمانی عجیب دارد همه منتظر معجزه ای هستند در حالیکه معجزه خواست خود آنهاست !!!
به راستی شهر هرت کجاست ؟! همین نزدیکی هاست ؟!