دنیای بی رحم یا آدم های ...

امروز مهمان جشن شکوفه ها در مدرسه ای واقع در یکی از جنوبی ترین مناطق تهران بودم .

حدود نیم ساعتی رو با مدیر مدرسه حرف زدیم از سفره های خالی از خانواده های بی سرپرست از کنار خیابان شب رو سپری کردن از حسرت داشتن توپ 40 تیکه و ماشین کنترلی از ترک تحصیل ها و مشکلات خانوادگی گفت ...   کم کم بچه ها اومدن و مدرسه پُر شد از بچه های کوچک و با روپوش های سبز پر رنگ به همراه مادران که اغلب چادر به سر بودند و چند تا هم پدر که اتفاقا اونها هم لباس تیره به تن داشتند !!! ناظم بچه ها رو مرتب می کنه و بعد از کلی عقب و جلو کردن بچه ها بالاخره صف ها تشکیل میشن و مدیر آماده سخنرانی ... 

 به سرنوشت فکر میکنم به کوتاهی ها به حق و ناحق کردن ها و به مسئولیت ها ، به اینکه چند تا از این بچه ها به خاطر مشکلات خانوادگی در آینده ترک تحصیل می کنند چند تاشون قراره خیلی زود مرد بشن و خرج خانواده بدهند چند تاشون توان این رو دارند که زیر بار این مشکلات و محرومیت ها کمر صاف کنند و بایستند !!!  

از توصیف واژه عاجزم نمی دانم چه بگویم ، دنیای بی رحمی ست یا آدم های بی رحمی هستیم نمی دانم !!!