دست هایش ....



دستهایت را به حافظه‌ی دستهایم سپرده ام
تو را که کم می آورم
دستهایم می لرزند




پی نوشت ها :


اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از ناباوری بودم ؛ ای کاش حقیقت داشت ...

ای کاش در آن رویاء غرق می شدم و هرگز بیدار(!) نمیشدم تا بار دیگر نبود تو را احساس کنم ...


شاید نگفته باشم و شاید گفته باشم ولی آنطور که باید نگفته باشم اما تو بدان که عزیزی و ...