نقطه ذوب ...


بعضی وختا لازم از دست بدیم چیزهایی رو که روزگاری در اختیار داشتیم و قدرشون رو نمی دونستیم تا بشینیم و مثل سگ پشیمون بشیم که هِی روزگاری چنین بود و چنان اونوختِ که می فهمیم چقدر احمق بودیم و چقدر ساده انگار و چجوری از دست دادیم اونی رو که نباید از دست می دادیم !!!


اصلا می دونی چیه اصل ماجرا اینه که آدمی زاد اصولا به چیزی که داره راضی نیست این طبیعت و ذات لعنتی شِ اما این حس پشیمونی بعدش واقعا دردناک اینکه بابت خریتت به خودت فُش بدی خعلی احساس بدیِ خـــــــــعلی ...



پی نوشت ها :


* آهنگ ستاره از حمید عسگری که زیات هم بی ربط  نیست با حال هوای این مطلب ؛ حتما دانلود کنید .


** هر چیزی ی نقطه ذوب داره نقطه ای که از هم می پاشِ و تغییر حالت می ده .

درست همین جایی که من هستم نقطه ذوب و فروریختنِ !!! راستی نقطه ذوب شما چند درجَس ؟!


*** اگر خوابم ببرد دلم نمی خواهد بیدار شوم می خواهم دیر زمانی (حداقل 300 سال ) بخوابم بلکه در دوره و زمانه و شرایطی دیگر بیدار شوم شاید آدم ها فرق کنن شاید بشود به دوستت دارم ها و بوسه ها اطمینان کرد شاید دیگر چشم ها و بغل ها دروغ نگویند شاید .....

برام دعا کنید که اگر به خواب رفتم هیچ خوابی نبینم ؛ پلیزززززززز !!!





کوته فکران بلند اندیش !!!


2دستی چسبیدن این وبلاگ و وبلاگستان رو و هر روز صُب که چه عرض کنم لِنگ ظهر که از خواب پا میشن می شینن برنامه ریزی می کنن که چگونه و به چه روش می تونن 4تا دونه بازدید جذب کنن یا 2تا دونه به کامنت هاشون اضاف کنن ؛ بابا خعلی چیز خُلین به خدا خـــــــــــــــــعــــلی ...

دنیای واقعی رو ول کردید و چسبیدید به یک صفحه مدیریت وبلاگ داغون و با 4تا کامنت درپیت فدایت شوم تو اونجاتون عروسی برقرار می کنید ؛ خُب آخرش که چی ؟! نه واقعا آخرش که چی ؟؟؟

گیرم که 10000 تا بازدید داشتید ؛ اِند هدفتون اینه دیگه درسته (؟) کدوم قله موفقیت رو فتح می کنید ؟!

بابا جون اگر در دنیای واقعی تحقیر شدید اگر در دنیای واقعی تنها بودید اگر در دنیای واقعی ناموفق بودید و اگر دیده نشدید و ... راهش این نیست که بیاید اینجا ی وبلاگ بزنید و به هر روشی متوسل بشید و خودتون پاره پوره کنید که 4تا بازدید به دست بیارید که مثلا دیده شوید باس برید مشکلتون رو همونجا (در عالم واقعیت) با خودتون حل کنید !!!

اینجوریاس که وبلاگستان به فنا رفته چرا ؟ چون شده محل جبران کمبود های جسمی و روحی و جنسی  اُمت همیشه در صحنه !!!



پی نوشت :


بوی گند 2رویی و دروغ و ظاهر سازی وبلاگستان رو برداشته ؛ حس نمی کنید ؟؟؟!!!



این دنیا پر از صدای پای مردمانیست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند 



توصیه پدرانه و ...


روزی پدرم در قالب یک توصیه پدرانه گفت پسر سعی کن تو زندگیت از یک سوراخ فقط یکبار نیش بخوری ؛ عمر آدم اینقدر زیاد نیست که بخواد هر چیزی رو چندین بار تجربه کنه و همیشه بُرد با کسانی هست که از تجربه دیگران استفاده کنند نه کسانی که بخوان همه چیز رو خودشون تجربه کنند !!!

حالم به هم می خوره از آدم هایی که اینقدر نادان هستند که یک مسیر غلط رو دوباره طی می کنند و دوباره شکست می خورند .

نمی دانم چه شد که دوباره این مسیر رو رفتم و حس می کنم دوباره دارم شکست می خورم ، امیدوارم که پیش نیاد اون چیزی رو که فکر می کنم داره پیش می آد !!!




چقدر من این متن رو دوست دارم !!!


 

کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند

و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.

 

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می گیری که خیلی می ارزی.

 

(خورخه لوییس بورخس)



 

توفیق اجباری


ارشاد بکنید آمّا نه دیگه اینقده جدی !!!

در همین راستا بزرگان اعلام فرمودند لمس (سینه)  زنان از نوع اوکراینی نه تنها گناه و اینها نیست بلکه اوجب واجبات است !!!


می گید نه ؛ برید ادامه مطلبُ ببینید !!!


ادامه مطلب ...

گاهشمار سریع (!) مدرسه !!!


چن وخت پیش روزبه پستی گذاشت به نام گاهشمار سریع مدرسه و شراگیم هم در همین موضوع پست جالبی نوشت و ما هم از همون موقع قصد کردیم بنویسیم آما تنبلی و اینهامون اومد و یکذره هم مشغول بودیم و سنجد هم دم دستمون نبود والا !!!


کلاس اول : مدرسه شیرودی در محله ای قدیمی در تهران ؛ حیاط فوق العاده بزرگی داشت و کلاس هامون هم خعلی بزرگ بودالبته پرجمعیت و تو هر میز 3نفر مام که از اول شروع دوران مقدس تحصیلی فقط 2تا میز آخر می شستیم !!! معلممون خانم فرهادی یک زن تُپُل و سفید پوست با صورت گرد فرض کنید روز اول وختی خودشُ معرفی کرد ما از ته کلاس گفتیم اسمت چیه و اونم بعد از کلی توضیح که اینجا همه فامیلی هم رو صدا میکنن گفت شیرین !!!

بچه اولی ها اغلب تو کار شاشیدن و ریدن و اینهان بودن والا ما که نبودیم آما یادمون ی بار یکی از ته کلاس شاشید جوریکه تا دم تخته همچون جوی روان شد و ...


کلاس دوم : خانم کمالی ؛ یادم سیبیل داشت یکذره و مشق زیاد می داد جوریکه صدای ما رو درآورد و ی روز درجواب اینکه چرا مشقِت رو کامل ننوشتی گفتم زیاد بود بابام گفت ننویس (حالا بابام می گفت خدا خیرش بده که شما رو مشغول میکنه ) بنده خدا موند چی بگه !!!یادمِ تو راه مدرسه با یک دختری که خونشون کوچه بالایی ما بود دوس شدیم ، اسمش زهرا بود :دی

یادش بخیر چقدر در عالم بچگی دوسش داشتم.


کلاس سوم : مدرسه ام عوض شد ؛ خانم شهیدی بد اخلاق با خط کش چوبی که دردست داشت و عینک قاب بزرگی که به چشم می زد !!! یکبار که داشت ممد رو می زد بلند شدم گفتم میشه منو بزنی دیگه اینو نزنی ؟! جواب : بتمرگ !!!


کلاس چهارم : اسم معلممون رو یادم نمی آد اما یادم که کل امتحان علوم ها رو چون

میزهامون 3نفره بود و یکی باس تو خود میز می شست زمین کتاب باز کردم و نوشتم !!!


کلاس پنجم : آقای ویشی ؛ شاسکول به معنای واقعی کلمه . ی آدم موجی که چنان می زد بچه ها رو که تن و بدن بعضی ها کبود می شد !!! بعد از امتحان های پایان سال پدر گرام یک دستگاه سِگا بهمون هدیه داد ؛ هر چی بازی سگا بود من تا آخرش رفتم و غول هاشم دونه به دونه بدون رمز و کلک زدم :دی

 

اول راهنمایی : سیبیل درآورده بودم و مغرور و خعلی بداخلاق بودم و ارشد کلاس هم شدم . معلم ریاضیمون اقای ایران پور سر زنگ های ریاضی بچه ها رو می فرستاد پا تخته و خودش ته کلاس دانش آموزان بدبخت رو انگولک می کرد ؛ مردیکه نسناس باس تنظیم خانواده درس می داد به جای ریاضی !!!


دوم راهنمایی : راه انداختن دار و دسته و کلی نوچه و خدم و حشم برا خودمون جوریکه تو حیاط همیشه 7-8 نفری دنبالم بودن و تو راه مدرسه هم ایضا !!! آقای تاجیک معلم ادبیاتمون کسی که بی شک بهترین معلم دوان مدرسه ام بود . مردی با قامت متوسط و شکم برآمده و عینک کسی که یک وطن پرست واقعی بود و حرف هاش هنوز که هنوز تو گوشمِ. "وقتی می خوان ملتی رو خوار و پست کنن وتحقیرکنن تاریخ و گذشتش رو از بین می برن و مُدام فریاد می زنن که شماها هیچی نبودید جز جماعتی بدبخت و بی فرهنگ و وحشی و به عبارتی ما آدموتون کردیم "  (از جملات اقای تاجیک) .


سوم راهنمایی : دعوا زنگ آخر و زد و خورد تا حدی که کلانتری اومد !!! فوتبال بازی کردن در حد بنز و البته سیلی که از معلم علوم خوردم با اینکه آخر زنگ عذر خواهی کرد ازم اما تا آخر اون سال سر زنگ های علوم یک کلمه هم حرف نمی زدم و فقط سرم پایین بود و سعی می کردم نگاهم در چشمان معلم (!) نیوفتد ... تسلط کامل و 6دُنگ بر مسائل جنثی جوریکه می تونستیم ی دایره المعارف تالیف کنیم ...


اول دبیرستان : درس خواندن در مدرسه ای که هر زنگ تفریح حداقل 3تا دعوا در حیاطش می شد و کلاسمون 8تا مردودی داشت و در طول سال تحصیلی 2تا معلم ریاضی و یک معلم فیزیک عوض کردیم و برا کنترل کلاس 2تا ارشد داشتیم و منم مثلا ارشد بودم !!! پایان سال وختی با معدل 16فارغ التحصیل شدم و خواستم از این مدرسه برم ناظم نمی گذاشت و می گفت باس بمونی و ریاضی بخونی !!!

.

.

.

.

سال آخر :اولین دوس دختر و شروع ایام عشق و حال و گردش و تفریح !!! درگیری شدید لفظی با معلم دفاعی الدنگمون و دست به یخه شدن و داد زدن که مردی وایسا دم در تا نشووووووونت بدم مردیکه !!! عقده ای آشغال هر هفته یکی از بچه ها رو به بهانه های الکی می انداخت وسط شروع می کرد به خالی کردن عقده هاش !!! درس خوان شدن و به حدی که معلم دیپلم نهاییم شد 18/75.


پی نوشت ها :


دیدید ملت می شینن از صُب تا شب فسفر می سوزنن تا ی پست بنویسن که مثلا چیز اون یکی بسوزِ یا مثلا 4تا به بازدیدشون اضافه بشه !!! خدایی بسوزززززه پدر بی کاری و بی عقلی هر 2با هم ...



این پست بازی و اینها نیست ولی هر کی دوست داشت می تونه در این رابطه بنویسِ به نظرم پست جالبی میشه خلاصه هر کی نوشت ما رو خبر کنه بیایم بُخونیم آمّا علی الحساب چن نفری رو که دوس داریم بنویسن راجع به این موضوع دعوت می نماییم ؛ حلّه ؟!


کاغذ کاهی - ماهی تنگ بلور - هستی - خانم ایکس-و دیگر هیچ - ته سیگار - شال گردن و خلاصه هر کی حال کرد بنویس !!!



ما الکی کسی رو دعوت نمی کنیم خلاصه حواستون باشه دعوت مارو رد نکنین هاااااا !!! :دی