لایف ایز شورت ...


آدم یکوختی ی جایی ی لحظه ای به خودش می آد و میبینه دیگه هیچ چیز مثل گذشته ها نیست حتی هیچ کس ...

کهنه آلبومی رو باز میکنه و نگاه میکنه ؛ زل می زنه به عکس ها ؛ لبخند ها هم فرق کرده گویا ...

کهنه دفتری رو باز می کنه و ورق می زند و ورق می زند ؛ به صفحه ای می رسد تقریبا خالی که تنها نوشته " وقتی باید بری شک و تردید رو کنار بگذار و حتی پشت سرت رو هم نگاه نکن که سوختن همه اونهایی رو که جا گذاشتیشون رو ببینی فقط  برو"  هر چه دنبال تاریخ و مناسبت این جمله گشتم چیزی پیدا نکردم اما زیرش با خودنویس مشکی نوشتم " باور کن زندگی خیلی کوتاهِ و گذر ایام سریع ؛ باور کن خیلی زود دیر می شود"  زیرش تاریخ میزنم که به خاطر بسپارم ...

 

پی نوشت ها :


انگشتم را نخ بسته ام


تا به یاد آورم


فراموشت کرده ام

(شهناز دولتشاهی)

 


گاهی وختا واگذاری آدم ها و اعمالشون به خدا بهترین کار ؛ البته خدا صبرش زیاد ولی امان از خشم خدا ...