گاهشمار سریع (!) مدرسه !!!


چن وخت پیش روزبه پستی گذاشت به نام گاهشمار سریع مدرسه و شراگیم هم در همین موضوع پست جالبی نوشت و ما هم از همون موقع قصد کردیم بنویسیم آما تنبلی و اینهامون اومد و یکذره هم مشغول بودیم و سنجد هم دم دستمون نبود والا !!!


کلاس اول : مدرسه شیرودی در محله ای قدیمی در تهران ؛ حیاط فوق العاده بزرگی داشت و کلاس هامون هم خعلی بزرگ بودالبته پرجمعیت و تو هر میز 3نفر مام که از اول شروع دوران مقدس تحصیلی فقط 2تا میز آخر می شستیم !!! معلممون خانم فرهادی یک زن تُپُل و سفید پوست با صورت گرد فرض کنید روز اول وختی خودشُ معرفی کرد ما از ته کلاس گفتیم اسمت چیه و اونم بعد از کلی توضیح که اینجا همه فامیلی هم رو صدا میکنن گفت شیرین !!!

بچه اولی ها اغلب تو کار شاشیدن و ریدن و اینهان بودن والا ما که نبودیم آما یادمون ی بار یکی از ته کلاس شاشید جوریکه تا دم تخته همچون جوی روان شد و ...


کلاس دوم : خانم کمالی ؛ یادم سیبیل داشت یکذره و مشق زیاد می داد جوریکه صدای ما رو درآورد و ی روز درجواب اینکه چرا مشقِت رو کامل ننوشتی گفتم زیاد بود بابام گفت ننویس (حالا بابام می گفت خدا خیرش بده که شما رو مشغول میکنه ) بنده خدا موند چی بگه !!!یادمِ تو راه مدرسه با یک دختری که خونشون کوچه بالایی ما بود دوس شدیم ، اسمش زهرا بود :دی

یادش بخیر چقدر در عالم بچگی دوسش داشتم.


کلاس سوم : مدرسه ام عوض شد ؛ خانم شهیدی بد اخلاق با خط کش چوبی که دردست داشت و عینک قاب بزرگی که به چشم می زد !!! یکبار که داشت ممد رو می زد بلند شدم گفتم میشه منو بزنی دیگه اینو نزنی ؟! جواب : بتمرگ !!!


کلاس چهارم : اسم معلممون رو یادم نمی آد اما یادم که کل امتحان علوم ها رو چون

میزهامون 3نفره بود و یکی باس تو خود میز می شست زمین کتاب باز کردم و نوشتم !!!


کلاس پنجم : آقای ویشی ؛ شاسکول به معنای واقعی کلمه . ی آدم موجی که چنان می زد بچه ها رو که تن و بدن بعضی ها کبود می شد !!! بعد از امتحان های پایان سال پدر گرام یک دستگاه سِگا بهمون هدیه داد ؛ هر چی بازی سگا بود من تا آخرش رفتم و غول هاشم دونه به دونه بدون رمز و کلک زدم :دی

 

اول راهنمایی : سیبیل درآورده بودم و مغرور و خعلی بداخلاق بودم و ارشد کلاس هم شدم . معلم ریاضیمون اقای ایران پور سر زنگ های ریاضی بچه ها رو می فرستاد پا تخته و خودش ته کلاس دانش آموزان بدبخت رو انگولک می کرد ؛ مردیکه نسناس باس تنظیم خانواده درس می داد به جای ریاضی !!!


دوم راهنمایی : راه انداختن دار و دسته و کلی نوچه و خدم و حشم برا خودمون جوریکه تو حیاط همیشه 7-8 نفری دنبالم بودن و تو راه مدرسه هم ایضا !!! آقای تاجیک معلم ادبیاتمون کسی که بی شک بهترین معلم دوان مدرسه ام بود . مردی با قامت متوسط و شکم برآمده و عینک کسی که یک وطن پرست واقعی بود و حرف هاش هنوز که هنوز تو گوشمِ. "وقتی می خوان ملتی رو خوار و پست کنن وتحقیرکنن تاریخ و گذشتش رو از بین می برن و مُدام فریاد می زنن که شماها هیچی نبودید جز جماعتی بدبخت و بی فرهنگ و وحشی و به عبارتی ما آدموتون کردیم "  (از جملات اقای تاجیک) .


سوم راهنمایی : دعوا زنگ آخر و زد و خورد تا حدی که کلانتری اومد !!! فوتبال بازی کردن در حد بنز و البته سیلی که از معلم علوم خوردم با اینکه آخر زنگ عذر خواهی کرد ازم اما تا آخر اون سال سر زنگ های علوم یک کلمه هم حرف نمی زدم و فقط سرم پایین بود و سعی می کردم نگاهم در چشمان معلم (!) نیوفتد ... تسلط کامل و 6دُنگ بر مسائل جنثی جوریکه می تونستیم ی دایره المعارف تالیف کنیم ...


اول دبیرستان : درس خواندن در مدرسه ای که هر زنگ تفریح حداقل 3تا دعوا در حیاطش می شد و کلاسمون 8تا مردودی داشت و در طول سال تحصیلی 2تا معلم ریاضی و یک معلم فیزیک عوض کردیم و برا کنترل کلاس 2تا ارشد داشتیم و منم مثلا ارشد بودم !!! پایان سال وختی با معدل 16فارغ التحصیل شدم و خواستم از این مدرسه برم ناظم نمی گذاشت و می گفت باس بمونی و ریاضی بخونی !!!

.

.

.

.

سال آخر :اولین دوس دختر و شروع ایام عشق و حال و گردش و تفریح !!! درگیری شدید لفظی با معلم دفاعی الدنگمون و دست به یخه شدن و داد زدن که مردی وایسا دم در تا نشووووووونت بدم مردیکه !!! عقده ای آشغال هر هفته یکی از بچه ها رو به بهانه های الکی می انداخت وسط شروع می کرد به خالی کردن عقده هاش !!! درس خوان شدن و به حدی که معلم دیپلم نهاییم شد 18/75.


پی نوشت ها :


دیدید ملت می شینن از صُب تا شب فسفر می سوزنن تا ی پست بنویسن که مثلا چیز اون یکی بسوزِ یا مثلا 4تا به بازدیدشون اضافه بشه !!! خدایی بسوزززززه پدر بی کاری و بی عقلی هر 2با هم ...



این پست بازی و اینها نیست ولی هر کی دوست داشت می تونه در این رابطه بنویسِ به نظرم پست جالبی میشه خلاصه هر کی نوشت ما رو خبر کنه بیایم بُخونیم آمّا علی الحساب چن نفری رو که دوس داریم بنویسن راجع به این موضوع دعوت می نماییم ؛ حلّه ؟!


کاغذ کاهی - ماهی تنگ بلور - هستی - خانم ایکس-و دیگر هیچ - ته سیگار - شال گردن و خلاصه هر کی حال کرد بنویس !!!



ما الکی کسی رو دعوت نمی کنیم خلاصه حواستون باشه دعوت مارو رد نکنین هاااااا !!! :دی


شلوار لی تنگ (:


تجربه میگه وختی ی مدتی دستت به نوشتن نرفته وختی می خوای بنویسی حکم ی آدم تُپُل مُپُل با ران های کلفت رو داری که ی شلوار لی نو که 2سایز هم براش تنگ رو برا اولین بار داره می پوشه  ؛ حال شوما خودتون تا اِند قضیه رو در ذهن مبارک تصورسازی کنید !!!

 

همگان می دانند که ما در مسیر کاری خعلی این شاخه به اون شاخه می پریم و اینبار هم برا اینکه نشون بدیم همون آدم سابقیم کار قبلی رو بی خیل شدیم و اومدیم سر کار جدید !!!


ارمغان کار جدید ، محیط کار شاداب و جو فوق العاده دوستانه ؛ همکاران جوان و با انرژی ؛ مسئولیت سنگین و 100 البته برای آدم شکمویی مثل من  ناهارهای شرکت که همه از رستوران فارسی سفارش داده می شه و ی کوچولو هم افزایش حقوق و اینهاست .


به سبب مشغولیت زیات کاری در طول هفته زیات نمی تونیم نت و اینها بیایم البته سر کار اینترنت داریم ولی وختش نیست و اگه هنر کنیم از گودر ی چیزهایی بُخونیم ؛ اینه که ما مثل سابق زیات نمی تونیم بیایم نت و جای خوشحالی دارد که به این واسطه از جماعت نقاب زنان یک نفر کم می شِد :دی



دل نوشت : 


چه سرنوشت غریبی دارد این دل !

محکوم به شکستن ها و ترک خوردن ها

از آن  پیش تر که گذر ِ سالیان ِ دور و دراز

یک جو عفلش دهد.

( سارا  تیسدیل )






وبلاگستان یا نقابستان ؛ ویچ وان ؟!


 نـقـاب می زنیم و سعی می کنیم خودمون خوب جلوه بدیم در صورتی که باطنمون پر از کینه و خشم و نفرت هست !!!

ای کاش خودمون بودیم خود خود خودمون بدون نقاب ؛ بدون تظاهر به روشنفکری و تعقل گرایی البته اگر شهامتش رو داشته باشیم !!!

هی رفیق تا حالا به خودت تو آیینه نگاه کردی ؛ به باطن خودت ؟! چقدر سعی کردی خودت رو موجه و با وقار نشون بدی هااااان ؟! خسته نشدی آیا ...

 متاسفانه تحمل این رو هم نداریم که کسی خود خود واقعیش باشه ؛ از احساس واقعیش بگه اگر بد اگر خوبِ به هر حال خودشِ باشه و بس ؛ بدون 2دره بازی و دوز و کلک .


زررررشک که بعضی ها دوس دارن خودشون سر خودشون کلاه بگذارن و موج راه بندازن که دیگران رو مثلا غرق(!) کنن و خودشون سوار بر موج به ساحل سلامت برسن ؛ زرررررشک !!!


لامصب این مجازستان (وبلاگستان / جوادستان)  رو باس اسمشُ عوض کنن بگذارن نقابستان ؛ والا ... گاهی وختا آدم چیزهایی می بینه یا حرفایی می شنوه که از شدت تعجب مخش چیز می شه و ... (خعلی سعی کردم الان با ادب باشم و اینها !!!) ...

 دست اندر کاران (!) گرام در نظر داشته باشن که ما هیچ وخت سعی نکردیم نقش آدم خوب ها رو بازی کنیم (پس جای نگرانی نیست ) و اینجور نقاب ها  همیشه به صورت ما گشاد بوده خواهشا بگذاریدما همون آدم بد (دراکولا) باشیم هیجانش هم بیشترتره !!!


چه خوبِ که فقط و فقط خداست که از باطن آدم ها خبر داره و خوشبختانه ستار العیوب هست وگرنه ماها جنبه دانستن خیلی چیزها رو نداریم ، مثل الان که من مخم چیز شدِ !!!



شعر نوشت :


اسرار عزل را نه تو دانی و نه من

وین حل معما ؛ نه تو خوانی و نه من

از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برفتد نه تو مانی و نه من


پی نوشت :


شرمنده که کامنت ها دیر جواب داده شد ؛ یکذره سرم شلوغ بود ... سعی میکنیم تکرار نشه!!!



جهنم با جنیفر یا بهشت با ...


* نماز خوندی ؟ پاشو بریم بخونیم ...

+ نه !!! قرصشُ می خورم ؛ کار دارم

*چطور دیروز خوندی ؟!

+ دیروز کارم گیر بود ؛ دیدی که ریش هم گذاشته بودم و حموم هم نرفته بودم و پیرهنمم رو شلوارم بود  ...

* (نگاه یورکی تو مایه های ما رو یارو کردی و اینها !!!)


نیم ساعت بعد !!!


+به نظرت شوما بهشتی ها اوضاعتون بهتره یا ما جهنمی ها !!!

* چطور ؟؟؟

+فرض کن ما با Lara Fabian و جنیفر لوپز و شکیرا و پاریس هیلتون و آنجلیا جولی و سلن دیون می ریم جهنم اونوقت شوما با ا.ن و احمد خاتمی و ده نمکی و جنتی و شریفی نیا و افتخاری و امثالهم میری بهشت !!!


پی نوشت:


جهنم هم عالمی داره هاااااا ؛ حداقل همه خودشون هستن و ظاهر و باطنشون یکیه !!!



دربی ؛ اگزوز خاور و شیر سماور و ...

 

خبرگذاری های آگاه گزارش دادند از دقیقه 7بازی دربی ؛ اگزوز خاور و شیر سماور و دیگر اشیاء قابل استفاده در بازار آزاد(!) کمیاب و محمود (شما بخوانید نادر) گشت !!! 

 

استقلالی هام به جای اینکه در .....(بـــــیــــب) عروسی برقرار کن یکذره عذاب وجدان بگیرن ...

 

نتایج (غیر) اخلاقی بازی :

 

۱)اسرائیل باید نابود شود.

2)مرگ بر آمریکا .

3)هنر نزد ایرانیان خصوصا داور های ایرانی هست و بس .

4)از این پس قبل از بازی ملزومات مورد نیاز همچون اگزوز و شیر سماور و ... رو خریداری نمایید که با کمبود امکانات مواجه نشوید.

5) مملکته داریم ؟!

 

پی نوشت ها :

 

 توجه داشته باشید که خبرگذاری با خبرگزاری کلی فرق می کنه .

 

 

قانون هفتم نیوتن می گِد سایز اشیاء قابل استفاده با میزان خشم تماشاگر(نما) ها رابطه مستقیم داره !!!